نتایج جستجو برای عبارت :

او را خود التفات نبودش به صید من

بسم رب الرفیقپ.ن
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد

اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
پ.ن.2تقصیر ما نبود! «صید ما زود توان کرد که نو پروازیم»!
ما حیران بودیم، تو را دیدیم، مات شدیم. ما «عجر» بودیم، صفر مطلق؛ تو خود آمدی، خود جلوه نمودی و به یکباره همه چیز "تو" شد. ما که به جز تو پناهی نداریم..پناهی نداریم..نداریم.
به هوای این روز های ماه مبارک که چند خط بیشتر قرآن می‌خوانم...
هی هرچند آیه که می‌خوانم... بعدش یک آیه پشت بندش می آید...آی بنده هایی که گناه کردید اگه توبه کردید خدا را مهربان میابید...یعنی...بنده های جان این ماه ماه شماست...من آغوشم را برای شما باز کرده‌ام...نکند نا امید شوید...نکند این ماه تمام شود و شما جزء پاک شده ها نباشید...
نکند...
بعد ... ولی خدا...نگاهش... رفتارش...قلبش...مثل خدا می‌ماند...
جلوه ای از خدا می‌داند...یعنی چه؟
یعنی ولی غریب‌ش... مهدی غر
«... من می‌دونم دیگه.‌ من مطمئنم. یک دهم اون میزانی که من از نبودش ناراحتم، ناراحت نیست. به علی اگه یه بار فکر کنه به من. انقدر درگیر درس و پروژه و دوستاشه اصن یادش نمیمونه چیا گفتیم به هم. کسی که میشینه لست سین تلگرامشو چک می‌کنه منم. کسی که بوی عطرش که از لای کتابش می‌زنه بیرون اشکشو درمیاره منم نه اون. ناراحت نیستما. فقط یکم دلم میسوزه. همین...»
خیلی مدت بودش که حالم اینطور خوب نبوده و تنها دلیل ممکن نزدیکی کسیه که باید باشه
کسی که با نبودش ازارم میده و با نزدیکیش برقو به چشمام میاره وقتی میبینمش بی اختیار میخندم و شاد شادم
آروم آروم بعد خیلی مدت...
و تو خود میدانی که چقدر مهمی....
می‌دونم
احتمالا دیر شده
احتمالا برای خیلی‌ها اهمیتی نداره
احتمالا خیلی‌ها گوش نمی‌دن
احتمالا به خیلی‌ها بر می‌خوره
احتمالا تاثیری نداره
احتمالا توجه نمی‌شه
و احتمالا غیره و غیره
اما لطف بفرمایید اجازه ندید
کل‌کشیدن
در مراسم موالید حضرات آل‌الله علیهم‌السلام
رسم بشه
شاید بعدا درباره‌ش مفصل نوشتم
لکن علی‌الحساب
به این توصیه‌ی برادرانه و پدربزرگانه
التفات داشته باشید؛
هزار نکته‌ی باریک‌تر ز مو اینجاست!
[قلب][لبخندمحبت‌آمیز]
عجب خوابی دیدم ، معلوم نیست دیشب به چیا فک کردم که خواب جبهه دیدم ، چقدر ترسناک بود برام...! 
قبلشو خیلی دوست داشتم ، یکیو از نزدیک بطور واضح دیدم ... که تاحالا تو خواب اینقد نزدیک نبودش ، یه عزیزِ قدیمی :) یه هم صحبت دیرینه که حالا دیگه نیست :)
‏گاهی آدم به یه سراغ گرفتن ساده ست که زنده اس، اینکه بفهمه واسه یکی مهمه، اینکه بفهمه بود و نبودش واسه یکی فرق داره، اینکه بدونه بین اینهمه آدم جور و واجور لااقل تو دل یکی جا داره، سراغ بگیرین از آدمایی که دوسشون دارین نزارین از درون بمیرن.چه حرف جالبی!!! نذاریم از درون بمیرن...!
بهم‌میگفت:فلانی تو مخلصی
بارها ازت الگو‌گرفتم.
به اون‌ روزا فکرمیکنم، میگم مگه چجوری بودم که اینو بهم‌ میگفت؟
فکرمیکنم که چیکار کردم که گفت: منتظر شهادتت ام!
چیزی یادم‌نمیاد
نمیدونم چی بودم
کی بودم
حالا کجاام
چقد دور شدم‌از خودم
و شاید حتی خودش ندونه
نبودش، منو از یادِ من برد...
من خراب کردم
روحمو...
خودمو...
#جهت_یادآوری
#از_یک_رفیق
التماس التماس میکنم، دعام‌کنید.
پسرم،گر گذاشتند اوباشتو مدیر امور مالی باش هر که یک سال بوده در این کارشده نامش بلند و بارش بار کام ِ آدم چو قند خواهد شدبخت آدم،بلند خواهد شد به حقوق تو می رسد برکتبرکت می دهند،بی حرکت طرف التفات و مرحمتیچون مدیرِ عزیز بی جَهَتی می شوی مثل شهر رُم که به حتمهمه ی راه ها ،شود به تو ختم همه از خشمت اجتناب کنندداخل آدمت حساب کنند به حضور تو اَند نامه نویسهمه،حتّی خود جنابِ رئیس چون تویی صاحب حساب و کتابهمگی می برند از تو حساب همگان را به لطف
انسان مانند هر چیز دیگری باید گستره‌ای برای خودش اشغال کرده باشد. تا بعدها نبودش حس شود. مانند هر چیز دیگر؛ مثل گلدانی روی میز، یا صدای رادیو از پنجره‌ ای، باید ابتدا جایگاهی را اشغال کرده و بعدها گم شده باشند. اما اگر ابتدا چیزی نبوده باشد، صدایی یا رنگی، دیگر نبودنش را حس نمی‌کنی.
- بختیار علی -آخرین انار دنیا
عجیب بود ، آروم بود ، من ایده آلی نداشتم ولی اون قطعا ایده آل بود . دیدنش عین تابش خورشید به آدم ؛ تابش هزاران هزار ذره ی آرامش بود . آغوشش؟ امن بود ، خواب راحت بود ، کرور کرور عشق بود . دلم دوباره وجودش رو میخواست . با خندیدنش ستاره ها تو دلم میدرخشیدن . اصرار داشت به ما شدن ، به بودن تا آخرش . از من؟ از من تاخیر بود ، شاید هم عذر تقصیر بود ، دل نگرانی بود . رویا بود ، خواب بعد اذان بود ، بیدار شدم نبود ، میشناختمش؟ نه ؛ اما شاید تو رویا خیلی اره ، دوبا
رفتم اداره با آقای فلانی کار داشتم، نبودش، پرسیدم: کجاس؟
یکی سر صندلی نشسته بود، گفت:عموش رحمت خدا رفته!
پرسیدم  آقای بهمانی؟
گفت : داییش فوت کرده!
گفتم جناب فلانی کجان؟
گفت:داداشش فوت کرده!
گفتم خانم فلانی چه؟
گفت : باباش فوت کرده!
گفتم استاد فلانی کو؟
گفت : دومادش فوت کرده!
 سرتون رو درد نیارم، سراغ هرکسی که گرفتم ، یکی شون فوت کرده بود !!آخرش فهمیدم همه با هم فامیلن و فقط یکی به رحمت خدا رفته!
۱. گفتم همسر ناچار شد بره مشهد و نامه آزادی ماشینو بگیره... شنبه بهش مرخصی ندادن بره دنبال ماشین‘  شد یکشنبه و ماجراهای نا آرومی شهرا... و آقا پلیس مورد نیاز‘ آماده باش خورده بود و نبودش! ولی بالاخره دوشنبه پرونده ماشین بسته شد و تموم شد همه‌چی خدا رو شکر!
۲. مدرسه‌های شیراز تعطیل شده... به آبجی کوچیکه میگم خوشحالی؟ میگه تو اگه یه امتحان سخت داشتی و تعطیل میشدی خوشحال نمیشدی؟
۳. بعد سالها دیروز یه کم اخبار گوش دادم هنوز عصبی‌ام بابتش!
۴. خیلی
همراهان عزیز 
سلام علیکم
کتاب الکترونیک نماز و خانواده جهت مطالعه و شرکت در مسابقه چهارگزینه‌ای در اختیار شما بزرگواران است.
                                                            نماز و خانواده 
لطفا در صورت تمایل به شرکت در مسابقه، این کتاب را تا مورخ 30 بهمن 1398 مطالعه نمایید و آماده باشید که پرسشنامه در اول اسفند 1398 از همین جا در دسترس قرار خواهد گرفت تا در زمان تعیین شده مورد التفات شما قرار گیرد.
موفق باشید
التماس دعا
امور قرآن و عترت شورای
اومدم روستا همه عموهام و عمه ام با همه بچهه هاشون و نوه هاشون اومدن امشب همه رو باغ پدرم دعوت کردیم همه خوش حال بودن ولی نبود عموم مثل درد بود جاش به حدی خالی بود که نبودش یک جوری بود عادت داشتیم بالای جمع بنشینه از خاطراتش بگه و ما بخندیم و هربار خاطره ای تازه داشت . دلتنگیم و مجبوریم بدون او ادامه بدیم.
من قوه خواهش کردن خیلی قویه مثلا شده برادرم با تمام بدقلقی هاش در برابرم وا بده و کاری رو که میگم بکنه یکی از پسر عموهام از ابن مزداهایی که بار
هو
اگر احیانا صاحب کمالی از این علوم غریبه داند ، بدان التفات ننماید و اگر به ظهور آورد ، بگوید که این چیز از علوم غریبه است نه کرامت تا سبب هدایت خلق الله باشد نه سبب ضلالت. و اگر نعوذبالله من ذلک ، کسی از علوم غریبه چیزی داند ، در لباس کرامت ظاهر کند ملبّس [فریب کار و مکار] باشد و ملبّس از جنود ابلیس است. شنوده باشی که بعضی از هنود [هندی ها] در هوا می پرند بلی این معنی ، ممکن است از غیر طایفهٔ اهل الله ، بدان سبب که حالا در این زمان ، بسیار جوکیان
اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد می‌کنید؛ با همسرتان برخورد میکردید، اکنون خوشبخترین فردِ دنیا بودید!!!
اگر هر روز شارژش می‌کردید؛ باهاش در روز از همه بیشتر صحبت می‌کردید؛ 
پایِ صحبت‌هایش می‌نشستید؛ 
پیغام‌هایش را دریافت می‌کردید؛ 
پول خرجش می‌کردید؛ 
دورش یک محافظ محکم می‌کشیدید...
در نبودش احساسِ کمبود می‌کردید؛ 
حاضر نبودید کسی‌ نزدیکش شود؛ 
حتی  مطالبِ خصوصیتان را به حافظه‌اش می‌سپردید؛ 
همیشه و همه‌جا همراهتان بود،
این غریبِ آشنا با هر حرکتی از دوست چنان به قرب و بعد دچار
می گردد که گویی گاهی جان از بدن وامی رهاند و گاهی مشعوف و دل بسته به اکتشافی نو
در کیفیت توجهات می گردد و طرحی نو درمی اندازد و البته که گاهی خون دل می خورد و
لب وا نمی کند از جفای ناباد ناصبا.

اینک در پس این صفحه مات چه می گذرد که دمادم سوزش بینی و
سیل اشکِ بی اختیار را حاصل است ؟! چیست این اکتشافاتِ تسبیح گوی که عالم برمدار
آن می گردد ؟! نهایت و حد یقف این صفات را کجاست و در اختیار کیست ؟! بی
خدایا! کوچکتر، حقیرتر، به دردنخورتر از من بنده‌ای داری؟! دورافتاده‌تر و پرت‌تر و ... حیف‌نون کامل.. من در عجبم که تو کار بی‌حکمت که نمیکنی، خلق این موجود بی‌ارزش ز چه رو؟ بود و نبودش نه فرقی میکنید، یعنی ببین فاجعه را که نه اینکه یک طرف بچربد بر آن یکی، تساوی کامل و حتمی و قطعی است، وجوده کالعدم... بیحاصلتر از من، بیچاره‌تر از من.. حیف این نان و آب که در اسید معده او هضم میشود و لباسی که بر تن او مندرس میشود... حیف حیف... حیف... بیچاره آنان که گرفتا
خدایا! کوچکتر، حقیرتر، به دردنخورتر از من بنده‌ای داری؟! دورافتاده‌تر و پرت‌تر و ... حیف‌نون کامل.. من در عجبم که تو کار بی‌حکمت که نمیکنی، خلق این موجود بی‌ارزش ز چه رو؟ بود و نبودش نه فرقی میکنید، یعنی ببین فاجعه را که نه اینکه یک طرف بچربد بر آن یکی، تساوی کامل و حتمی و قطعی است، وجوده کالعدم... بیحاصلتر از من، بیچاره‌تر از من.. حیف این نان و آب که در اسید معده او هضم میشود و لباسی که در تن او مندرس میشود... حیف حیف... حیف... بیچاره آنان که گرفتا
2383 - «ربع پهلوی» در پاسخ به سوالی،
با اعتراف به اینکه برای جمهوری‌اسلامی حکومت جایگزینی وجود ندارد، گفت:
“...چه چیزی قرار است خلع (خلا) بعد از فروپاشی را پر کند؟ آیا کسانی هستند
که بتوانند مدیریت دوران انتقال را بر عهده بگیرند؟ آیا اپوزیسیون چند
رنگمان در این مورد همکاری و هماهنگی دارند؟ و خیلی مسائل دیگر، در نبودش
فقط به آنارشی خواهیم رسید...”منبع: www.yon.ir/mzdr63دانلود فایل اصلی
بسم رب الرفیقنمیدونم توو چه حال و هوایی بودیم؛ نمیدونم درباره چی صحبت میکردیم و چی شد که یک دفعه این سوال رو مطرح کرد._ منظور حافظ از این بیت چیه؟"من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاستبر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم"اول سکوت بود و کم کم زمزمه ها شروع شد و بعد هرکس نظرش رو گفت. تقریبا همه نظرات حول یک محور بودند؛ حافظ پیری خودش رو گذر زمان و سال ها نمیدونه و دوری و فراق یار اون رو پیر کرده. اما حرف هیچ کس نظرش رو جلب نکرد. تقریبا همه مجاب شده بودن که مق
دیروز همسر در حالی اومد خونه که یه پرنده تو دستش بود. گفت داشتم از فلان جاده میومدم که این کبکه یهو خورد به سپر ماشینم. گفت پاش شکسته.
یه کارتن آوردم با مشت برنج و یه کاسه آب. گذاشتش تو آشپزخونه. خواستم بگم بذارش تو بالکن، بعد گفتم حالا گربه میخوردش عذاب وجدان همسر بدتر میشه! بد از ظهر رفتیم سر کار، وقتی برگشتیم دیدیم کبکه رفته زیر سینک. نمیدونم چرا اصلا فک نکردم اتفاق بدی باشه. فک نکردم کبکا هم پی پی میکنن! :/
صبح همسر چند ساعتی مرخصی گرفت که کار
من خوبم. من خوبم. من خوبم. می‌توانم همینجا هزار بار بنویسم که من خوبم اما آدم‌ها خسته‌کننده‌اند. زندگی سخت است و روزمرگی کسالت‌بار کلمنتاین. خیابانی که هر روز بر رویش قدم می‌گذارم و شهری که در آن ننفس می‌کشم بویِ لجن می‌دهد. فقط ادامه می‌دهی و می‌شوی امتدادِ بیهودگی؛ در روزگارِ افتخار به این بیهودگی‌ها و بطالت‌ها اما من شرمسارم. اما من هنوز احساس می‌کنم جایی کم گذاشته‌ام. ادامه. امتداد. بیهودگی. نه برای این که دلیلی داشته باشم. نه. اتف
کاش آغوشت عضوی از تنم بود 

مثلا آغوشت پاهایم بود 

که بی آن قدم از قدم برنمیداشتم 

یا دست هایم بود 

که هرجا میرفتم در آغوش تو میرفتم 

در آغوش تو به خواب میرفتم 

در آغوش تو به بیداری می آمدم... 

یا مثلا آغوشت چشم هایم بود 

که این جهان تاریک و خالی را آبی آسمانی میدیدم... 

خوب بود آغوشت پشتم بود 

که بال در می آوردم مدام 

اما کاش آغوشت قلبم بود 

نبودش... . 





حسنا میرصنم
با نام‌نویسی نامزدهای شرکت در یازدهمین دورۀ انتخابات مجلس شورای اسلامی، جمعی از نیروهای عدالتخواه به موازات نمایندگانِ دوگانۀ ملال‌آور اصلاح‌طلب_اصولگرا وارد رقابت‌های این دوره شده‌اند.این رخداد می‌تواند آغازگر فصل نوینی در سپهر اجتماعی و سیاسی ایران باشد که با سیر نزولی ائتلاف‌های سنتی هم‌زمان شده است؛ کما اینکه در دیگر نقاط جهان، شاهد عدم اقبال به احزاب سنتی و روی آوردن مردم به نیروهای تحول‌گرا و ضد فساد هستیم.در ایرانِ ما نیز،
محدثه در روزگار ما، کودکان بی آنکه عاشق باشند از انتظارها می گویند و خالصانه زمزمه می کنند که رفت و قلبم مرا تنها گذاشت! در زمان ما عاشق کم هست و فریادهای عاشقانه زیاد! محدثه متوجه شده ای؟ که برایت ترانه های عاشقانه نمی فرستم؟ زیرا نمی خواهم عشقم را هم سان افرادی ببینی که در خیابان ها بدون اینکه قلبشان به تپد اما نعره می زنند! در عصر ما هوس جایگاهی والاتری دارد تا احساس پاک دوست داشتن. کم نیستند انسان های که بر آن ارزش می گذارند! اما هوس نمی توا
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را

به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را

مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
ز خیل خانه برانند بی‌نوایی را

و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود
هزار شکر بگوییم هر جفایی را

همه سلامت نفس آرزو کند مردم
خلاف من که به جان می‌خرم بلایی را

حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد در سرایی را

خیال در همه عالم برفت و بازآمد
که از حضور تو خوشتر ندید جایی را

سری به صحبت بیچ
الان ساعتهاست در مورد نوشتن برای ماد فکر می کنم اما دریغ از نوشتن حتی یک خط، قطعا که تشکر از مادر با هزاران جلد کتاب هم ممکن نیست. 
هنوز چند روزی بیشتر از فوت مادربزرگ مهریان همسرم نگذشته و ذهنم همچنان درگیر نبود او، یادم نمیره زمانی که قرار بود برای خدمت سربازی به  کرمان اعزام بشم حدود دو سال پیش همراه همسرم برای خدا حافظی پیش مادر بزرگ خانمم رفتیم، چه لحظاتی بود،
پیرزنی مهربان و هرچند فرتوت که با کوله باری از عشق و تجربه روی تخت خودش نشسته
میگه دلم خیلی گرفته...
میگم طبیعیه  دلا همه الان گرفته...
میگه اخه بد جوری گرفته، بدجوری ها، از اونایی که هیچ جوره باز نمیشه...
میگم خوب بازم طبیعیه عزیزم، ما عادت کردیم به نبودنش بایدم دلمون بگیره، باید خسته باشیم، ما نخواستیمش، ما منتظرش نبودیمش...
میگه من ولی بودم، همیشه دوست داشتم زودتر بیان...
میگم نه این جوری فایده نداره، ببین تو ی وقت بچتو یا مامانتو گم میکنی ی وقتی هم ی لنگه جواربتو...وقتی جورابتو گم میکنی دوست داری پیدا بشه و منتظر پیداشد
 
همکارى در کارهاى گروهى
یکى از ویژگى‏هاى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ، تواضع و فروتنى بود تا جایى که در جمع اصحاب بدون هیچ امتیازخواهى به همکارى و همیارى مى‏پرداخت.
در کتاب ارزشمند مکارم الاخلاق چنین نقل شده است که : روزى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله به همراه کاروان در سفر بودند ، پیامبر فرمود: « گوسفندى براى غذا آماده شود.» یکى از صحابه گفت: ذبح آن با من ، دیگرى گفت :  پوست کردن و سلاخى آن نیز با من ، دیگرى گفت: پختن آن هم با من ، پیامب
از عِشق چه میگوینداین هرزه گویان..وقتی عاشق زبانش عاجز میماند در توصیفشو عشق چیستجز کابوسیجز سکوتیو جز سِرّی که عاشق و معشوق هردو دانند و اما ندانند!
مظلوم ترین ناشناخته ی عالم..عشق است
..که همدیگر را به این کلمه هر چه بیشتر صِدا میکنند بیشتر نبودش را میتوان فهمید..
عشق را نمیشود با هر زبانی خواند..
عشق باید ناشناخته ای بماند..
رازی میانِ عاشق و معشوق فقط!
که ایشان هم ندانند جز معشوقِ یگانه
که بداند
چه در جانِ معشوق
و چه در روانِ عاشق می روید..
ای
رفاقت کردن عاشقى کردن نیست که اگر انتخاب غلطى بود و همه دنیا جمع شدند و همه دلیل و بهانه ها را آوردند که فلانى مناسب تو نیست،
سرت را پایین بیندازى و بگویى:
"اما من دوستش دارم"
وقتى تصمیم میگیرید با کسى رفاقت کنید،
حتى اگر پشت سرش حرف و حدیث و حاشیه هاى بسیارى هست،
حتى اگر بقیه شما را از معاشرت با او ترساندند،
حتى اگر همه حرفهایشان راست و درست و منطقى بود،
اما شما به رفاقت و کیفیتِ رابطه دوستیتان با او شک نداشتید؛
سرتان را بالا بگیرید و بگویید:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند
م
از دست دادن یه جاهایی واجبه
اون وقتی که دلت اونقدر از بودنش قرصه که دیگه حضورشو قدر نمیدونی،
اون وقتی که انقدر تو دقیقه هات و ثانیه هات بوده که بود و نبود همه به چشمت میاد و بود و نبودش نه،
اون وقتی که دیگه مثل قبل حسش نمیکنی تو قلبت،
اون وقتی که دیگه دل دل نمیکنی برای دیدنش...
یه وقتا باید از دستش بدی؛
که نبودنش یادت بیاره نباشه خوشیم نیست،
که نبودنش یادت بیاره بقیه نباشن اتفاقی نمیوفته
اون ولی اگه نباشه زندگی از جریان میوفته.
از دست دادن لازمه
کم کم می رسی به نقطه ای که هیچ حضوری دیگه حال تو را خوب نمی کنه .
میفهمی ؟ هیچ حضوری !
می دونی الان کجام ؟
تا گردن توی باتلاق زندگی .
یعنی دستام هم توی باتلاقه ... هیچ بودنی نمیتونه نجاتم بده .
حال و روز من نقل امروز و دیروز نیست . این زخم قدیمی دیگه قانقاریا شده .
نه اینکه فکر کنی دست یا پام درگیره .
تمام وجودم ...بودنم ... روح و روانم ... مغزم ...
قانقاریا رسیده به مرز بودن و نبودنم .
من اون وری ام نه این وری ...
روح وحشی
+دچار افسردگی و غم نیستم .
من خود خود رن
قداست شیطان رجیم نزد احمد غزالی صوفی!!!
احمد غزالی برادر محمد غزالی که هر دو از مشایخ صوفیه و عرفان‌های کاذب بودند، شیطان را اسوه و الگو شناخته و می‌گوید:
هر کس از ابلیس توحید نیاموزد، زندیقی باشد (یعنی کافر است)، موسی در عقبه طور با ابلیس برخورد [کرد] و از او پرسید: چرا به آدم سجده نکردی؟ گفت: حاشا که من به بشری سجده کنم و دعوی توحید کنم و آنگاه به دیگری جز وی التفات کنم!
جستجو در تصوف ایران، تالیف عبد الحسین زرین‌کوب، صفحه ۱۰۶، چاپ موسسه انتشا
ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی بحیف و توانگران را دادی بطر ح. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت :
مارى تو که کرا ببینى بزنى
یا بوم که هر کجت نشینى نکنى
زورت از پیش مى رود با ما
با خداوند غیب دان نرود
زورمندى مکن بر اهل زمین
تا دعایى بر آسمان برود
حاکم از گفتن او برنجید و روی از نصیحت او درهم کشید و بر او التفات نکرد تا شبی که آتش مطبخ در انبار هیزمش افتاد وس ایر املاکش بسوخت و ز بستر نرمش به خاکستر نرم نشاند .
اتفاقا همان شخص بر او گذشت و دیدش
چیزی که در ادبیات کلاسیک، به خصوص در ادبیات کلاسیک روسیه، به خصوص در قصه های داستایوفسکی دوست دارم نوشتن از مواجهه انسان با اجتماع است. حتی اندیشه و فلسفه ای که در قصه وجود دارد اکثرا از اجتماع بر می آید. قصه ها آگاهی می دهند و تحلیل می کنند و اگر حرف از معنویتی باشد، به شکل فرم/محتوا در نمی آید تا به خورد مخاطب برود. کلمات در خدمت هیچ چیز به جز آگاهی و تحلیل و هرچه بهتر انتقال دادن آن ها نیستند.
این روز ها از خودم میپرسم، من در مواجهه با چه چیز م
بعضی چیزهارا باید سروقت خودش داشته باشی ، وقتش که بگذرد دیگر بود و نبودش برایت فرقی نمیکند چون به نبودنش عادت کرده ای و یاد گرفته ای چگونه بدون اینکه داشته باشی أش ، زندگی کنی....
بعضی چیزها ، مثل  حس ها و تجربه ها ؛ دوره ی خاص خودش را دارد
مثلأ یک دوره ای آدم دوست دارد عاشق باشد ...مثل خیلی های دیگر کادو بخرد ، ذوق کند ، برای کسی مهم باشد...
وقتی نیست ، زمانش که بگذرد دیگر فایده ای ندارد...کم کم  به تنها بودن میان جمعیت بزرگ دو نفره ها عادت میکنی و یا
آقای قرائتی:
اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد می‌کنید با همسرتان برخورد می‌کردید ، اکنون خوشبخت‌ترین فردِ دنیا بودید. اگر هر روز شارژش می‌کردید باهاش در روز از همه بیشتر صحبت می‌کردید، پایِ صحبت‌هایش می‌نشستید، پیغام‌هایش را دریافت می‌کردید، پول خرجش می‌کردید، دورش یک محافظ محکم می‌کشیدید، در نبودش احساسِ کمبود می‌کردید، حاضر نبودید کسی‌ نزدیکش شود. حتی مطالبِ خصوصیتان را به حافظه‌اش می‌سپردید، همیشه و همه‌ جا همراهتان
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گر
امروز باشگاه رفتن رو شروع کردم:)صرفا جهت سرحال شدن و دیدن دو تا دونه ادم که از کسلی زندگی سال کنکور کم کنه.البته فیت شدن هم بی تاثیر نیست توی انگیزه م خودم خجالت میکشم از گفتنش ولی هنوز بصورت جدی شروع نکردمنه اینکه نخونده باشما،نه.فقط بصورت مداوم و زیاد نخوندم. و خب شاید اینجا بتونه کمک کنه به اینکه استمرار و حجم زیاد و تبدیل به یه عادت کنم برای خودمو واقعا لازمه.یادمه چند ماه پیش به یکی گفتم که چقدر ارومم و چقدر خدارو شاکرم بابت این ارامش.حتی
در سخت ترین شرایط ؛ کِه بود و نبودش ؛ دیدن و ندیدنش ؛ خندیدن و نخندیدنش ؛ داشت اذیت می کرد.تصمیم گرفتم که او را ترک کنم و دیگه کمتر ببینمش و دیگه کمتر بهش فکر کنم؛ که بود و نبودش برایم تفاوتی نداشته باشد.ولی هر چه قدر کمتر  نگاه می کردم بیشتر  فکر می کردم.هر چه کمتر  فکر می کردم  بیشتر  نگاه می کردم.
یک روز به خودم گفتم:میرم بهش می گم .نهایتش میگه نه یا میگه چرت نگو.دیوونه ؛ دیگه انقدر که سختی نداره.بعد به خودم گفتم :خب اگه بهش بگم؛  هم خودشو اذیت
یک سری کلمات هستند که من خودم یک زمانی املای آن‌ها را بلد نبودم، یا معنی آن‌ها را نمی‌دانستم. املای صحیح کلمات و طرز صحیح نوشتن آنان همیشه برای من مهم بوده است. املای درست کلمات و نوشتن درست کلمات برای ما مهم اند.
گفتم اینجا بنویسم که برای خودم مروری شود و از طرفی دیگر همیشه بماند.
مصدع اوقات: مزاحم وقت کسی شدن (این‌ها غلط هستند: مسدع اوقات، مسطح اوقات)
غرض از مزاحمت: هدف از مزاحمت (املای نادرست: قرض از مزاحمت)
ضیق: تنگ، محدود (ضیق وقت)
ضیق
الان ساعتهاست در مورد نوشتن برای ماد فکر می کنم اما دریغ از نوشتن حتی یک خط، قطعا که تشکر از مادر با هزاران جلد کتاب هم ممکن نیست. 
هنوز چند روزی بیشتر از فوت مادربزرگ مهریان همسرم نگذشته و ذهنم همچنان درگیر نبود او، یادم نمیره زمانی که قرار بود برای خدمت سربازی به  کرمان اعزام بشم حدود دو سال پیش همراه همسرم برای خدا حافظی پیش مادر بزرگ خانمم رفتیم، چه لحظاتی بود،
پیرزنی مهربان و هرچند فرتوت که با کوله باری از عشق و تجربه روی تخت خودش نشسته
الان ساعتهاست در مورد نوشتن برای ماد فکر می کنم اما دریغ از نوشتن حتی یک خط، قطعا که تشکر از مادر با هزاران جلد کتاب هم ممکن نیست. 
هنوز چند روزی بیشتر از فوت مادربزرگ مهریان همسرم نگذشته و ذهنم همچنان درگیر نبود او، یادم نمیره زمانی که قرار بود برای خدمت سربازی به  کرمان اعزام بشم حدود دو سال پیش همراه همسرم برای خدا حافظی پیش مادر بزرگ خانمم رفتیم، چه لحظاتی بود،
پیرزنی مهربان و هرچند فرتوت که با کوله باری از عشق و تجربه روی تخت خودش نشسته
امروز از صبح حال عجیبی داشتم...
عصر وقتی که نامه ادرس رو از دانشگاه گرفتم دوباره رفتم بانک...اون بانک دومیه...
هوا خیلی خوب بود...یه سرمای لطیفی روح و جسم ادم رو نوازش میداد....
رسیدم به بانک...یعنی کنار دانشگاه بود...
خوب اولش که نمیدونستن من مال کجام خیلی شیک همه چیز پیش رفت...
بعد همون سناریوی همیشگی...
هی کارمنده رفت و هی اومد...
باز رفت و باز اومد...
من دیگه طاقت نداشتم...
یه بار که کارمنده اومد سوال کنه دید دارم با دستم اشکامو پاک میکنم....
بعد ازون سعی
1-حضرت زینب (س) از جمله زنانی است که وادی کمال را تا سرحد نهایی طی نموده است و بعد از حضرات معصومین علیه السلام، کسی که انسانیت در ذات وجودیش ختم گردید عصمت صغری، حضرت زینب کبری (س) است.
   حضرت زینب (س) عاشقی است که محو جمال معشوق شده بنابراین چیزی جز زیبایی نمی بیند. او همچون حسین (ع) از نفس مطمئنه برخوردار بوده و این همه اطمینان و بی هراس را از زنده نگاه داشتن یاد خدا در قلبش به دست آورده است.
  2-  مبانی نظری عملکردهای اخلاقی و تربیتی حضرت زینب (
 
همین ترس از دست دادن هاست که زندگی مان را سیاه پوش روزهای خوب کرده است .همین که دلت به آخر قصه خوش نباشد و روز و شب جانت را بگیرد .همین که بودنش ، گل یکی دو روزه شود و خودت بدانی با اولین طوفان باید نبودش را به جان بخری .همین ترس از دست دادن هاست که نمی گذارد ، یک آب خوش از گلوی رابطه هایمان پایین رود .همین ترس از دست دادن هاست که راه نفس هایمان را بند آورده و در یکی از همین روزها به جرم تلاش برای ماندنش ، جوانی ‌مان قربانی می شود .همین ترس از دست
توضیحات فایل
دانلود فایل متن ٬ ترجمه و شرح کامل رسائل شیخ انصاری« به روش پرسش و پاسخ» با فرمت ورد در ۵۳۶۲ صفحه
ترجمه‌ای که به اصل متن بسیار نزدیک است به طرح سؤالات از عین عبارات پرداخته و براساس محتوای متن به پاسخ آنها همت گماشته و امیدوارم که مورد استفاده طلاب فاضل، دانش‌پژوهان و دانشگاهیان محترم قرار گیرد .
بخشی از متن شرح و ترجمه کامل رسائل شیخ انصاری :
پس مطالب ما در سه مقصد بیان می‌شود.
مقصد اول: در قطع، مقصد دوم در ظن، مقصد سوم در توضیح
 
یکی از چیزایی که به نظرم هر چی بدی کم نمیشه که هیچ، بیشترم میشه علمه. نه فقط بخاطر این که وقتی میخوای یه چیزی به بقیه یاد بدی مجبوری خودت بیشتر یادش گرفته باشی، یا نه فقط به این دلیل که دانسته هات تثبیت میشن، یه علت دیگه اش اینه تو بلد نیستی و بقیه یادت میدن، گاهی بدون اینکه بدونن!
 
امروز پیام داده که نمیدونی از ایران داک چنتا پایان نامه میشه گرفت؟ هر هفته پنج تا؟ یا کلا پنج تا؟
من این شکلی بودم
مگه میشه از ایران داک پایان نامه گرفت؟!! هیچی دیگ
آخرین منبر دهه رو اینجور شروع کردم:《شب آخری میخوام یادی کنم از یه بنده خدایی که چند وقتیه مرحوم شده.یه عمر پای روضه حسین(ع) گریه کرد و اشک ریخت و بر سر وسینه زد که بماند...خدا رحمتش کنه تو طول زندگی هفتاد هشتاد ساله ش کسی به یاد نمیاره آزارش به مورچه ای رسیده باشه!من آن مورم که در پایم بمالندنه زنبورم که از دستم بنالندبی اثر نیست... دوست دارم همه تون شهادت بدین به خوبیش》یه چندنفر با تردید، اما اکثر جمعیت از ته دل و با صدای بلند گفتند خدا رحمتش کن
عمده هویّت و تمام ارزش و شادابی حاکم بر زندگی ما به آن سلامت روحی و مراعات آن ارزش‌های اخلاقی و معنوی که باید در وجود هر انسانی باشد و نبودش در مرحله اول خود انسان و در مرحله دوم اطرافیان انسان را به پستی خواهد رساند، بر می‌گردد.در هر خدمت و هر محبّت و احترامی که بین ما و همسرمان جاری است هیچ‌گاه نباید حضور و نظارت پروردگار متعال را نادیده بگیریم و هیچ‌گاه نباید از چهارچوب بندگی یگانه خداوند مهربان خارج شویم.امیرالمؤمنین‌علی(علیه‌السلام
محاق
هر چیزی تا مطلقاً نفی نگردد اثبات نمی شود از جمله خود خدا.
و اصلاً خود وجود خدا منشأ چنین وضعیتی است یعنی لااله الاالله:
نیست خدائی مگر اینکه نبودش کاملاً ثابت شود و نبودش همان انسان است که جانشین اوست.
--------------
«راز» چیزی جز رازِ حق ابطال انسان در عالم خاک نیست. درک این راز به مثابه ی درک کل انسان است و این راز که حقیقت تلخ است اگر انکار شود و چون قند است اگر تصدیق گردد.
---------
39-  کتاب صوتی (1) محاق (مغانه)  - ۱۳۸۰ (Dark Side of the Moon)
39-  کتاب صوتی (2) م
دوست ندارم پیرامون افکارم درباره زندگی با کسی صحبت کنم، شاید تنها یک نفر وجود داشته باشد که بداند من زندگی را چگونه می‌بینم، آن یک نفر هیچ‌گاه قرار نیست، ببینم.
گمان میکنم که در ناخودآگاه تصور میکنیم ورود به زندگی، غلبه بر عدم‌ست؛ من این‌طور فکر نمیکنم، عدم مغلوب‌ناشدنی‌ست، ورود به زندگی، تجربه درگ عدم‌ست، نه مغلوب ساختن آن. اینگونه ببینید که شما متولد می‌شوید، تا عمری به زندان افکنده شوید، سپس به تیغ گیوتین خطا‌ناپذیر اعدام شوید. ا
یک احساس میکنم تو این یه هفته ای که عین کودکا رفته باهمه نشسته و معلوم نیست چی گفته همه از من بدشون میاد!!!
فک کن سال دیگه میری دانشگاه ولی هنوز وقتی با دوستات مشکل داری میری پشت سرشون حرف میزنی تا یار جمع کنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(واقعا نمیتونم حجم تعجبمو نشونتون بدم)
میبخشمش؟نمی بخشمش؟درواقعا اصلن معتقد نیست خطایی انجام داده و نمیخوام بگم آزار دهندست چون نیست؛چون اون بهترین دوستم نیست که از نبودش ناراحت بشم اون فقط یه آدم عوضیه که ثابت کرد وقت
زندگی در سایه سار فلسفه
من نیچه را می خوانم و از خواندنش لذت می برم. اما زیاد روی آن حساب نمی کنم. بخواهیم یا نخواهیم، بیماری نیچه از اعتبار فلسفه ی او می کاهد. 
او یگانه فیلسوف هستی نیست. پیش از او فیلسوفانی بوده و پس از او نیز فیلسوفانی بوده و خواهند بود.
به باور من، فلسفه باید گشایشی بسوی امکان های زیستن باشد. 
چیزی خارج از زیستن و مستقل از آن ارزشمند نیست. زیستن عالی ترین امکان معنامندی در هستی است. 
ما برای ارزش گذاری و حتا پذیرش مرگ هم ابتد
به حضورش عادت کرده بودیم اما مدتی بود که به این نتیجه رسیده بودیم نفع چندانی به حالمان ندارد و ترمز پیشرفتمان است و بهتر است رهایش کنیم. تصمیم سختی بود ولی باید انجامش می دادیم. بالاخره تلویزیون را جمع کردیم و کنار گذاشتیم و زندگی بدون تلویزیون را تجربه کردیم و تاثیرات مثبتش را هم بر روی خودمان و هم بر روی فرزندانمان حس کردیم. حالا بعد از چند ماه دیگر بود و نبودش برایمان فرقی نمی کند و زندگی لذت بخش تری را بدون وجودش تجربه می کنیم.
پی نوشت اول:
چند روز پیش مشغول تماشای کلیپی از سایت TED بودم. سخنرانِ مجلس :| در مورد تحقیقی حرف می‌زد که 75 سال به درازا کشیده، تحقیقی بر روی انسان‌ها جهت رسیدن به این سوال که چه چیزی باعث می‌شود که انسان‌ها احساس خوشبختی کنند؟ این تحقیق توسط 4 نسل از محققین صورت گرفته و همچنان هم ادامه دارد.
در نظرسنجی‌ای که امسال از جوانان شده بود 80 درصد ثروت را هدف خود و باعث خوشبختی بیان کرده بودند و 50 درصد مابقی هم شهرت. اما هیچ یک از این‌ها علت خوشبختی افرادِ این آزم
بابا به شدت مخالف موسیقی بود و تا صدای آن را از اتاق مان می شنید کمربند به دست ظاهر می شد. ما هم همیشه از نبودش استفاده می کردیم و به موسیقی های مورد علاقه مان گوش می کردیم. آن روز هم که بابا نبود، کاست جان عشاق را در دستگاه گذاشته بودم که شجریان می خواند:
« دوش می آمد و رخسار برافرخته بود، تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود»
تا به خود آمدم دیدم بابا کمربندش را مثل گرز رستم تو هوا می چرخاند و به سمت من می آید. معلوم نبود بابا از کجا سر رسیده بود و از آ
بابا به شدت مخالف موسیقی بود و تا صدای آن را از اتاق مان می شنید کمربند به دست ظاهر می شد. ما هم همیشه از نبودش استفاده می کردیم و به موسیقی های مورد علاقه مان گوش می کردیم. آن روز هم که بابا نبود، کاست جان عشاق را در دستگاه گذاشته بودم که شجریان می خواند:
« دوش می آمد و رخسار برافرخته بود، تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود»
تا به خود آمدم دیدم بابا کمربندش را مثل گرز رستم تو هوا می چرخاند و به سمت من می آید. معلوم نبود بابا از کجا سر رسیده بود و از آ
ایا شما خودتان را دوست دارید؟چقدر دوست دارید؟اصلا خودتان را دوست دارید؟شاید این سوال از نظر بعضی ها عجیب و غریب باشد:
مگه می شه ادم خوش رو دوست داشته باشد یا نداشته باشد؟!دوست داشتن مگه مخصوص دیگران نیست.اخه که چی ادم خوش رو دوست داشته باشه؟
بله شاید یک از سخت ترین کارها دوست داشتن خودمان باشد.به همین دلیل این موضوع خیلی مهم است.تاجایی که بود و نبودش می تواند زندگی را دچار تغییر و تحول اساسی کند.ادمی که خودش را دوست نداشته باشد و با خود دشمن ب
ایا شما خودتان را دوست دارید؟چقدر دوست دارید؟اصلا خودتان را دوست دارید؟شاید این سوال از نظر بعضی ها عجیب و غریب باشد:
مگه می شه ادم خوش رو دوست داشته باشد یا نداشته باشد؟!دوست داشتن مگه مخصوص دیگران نیست.اخه که چی ادم خوش رو دوست داشته باشه؟
بله شاید یک از سخت ترین کارها دوست داشتن خودمان باشد.به همین دلیل این موضوع خیلی مهم است.تاجایی که بود و نبودش می تواند زندگی را دچار تغییر و تحول اساسی کند.ادمی که خودش را دوست نداشته باشد و با خود دشمن ب
خب تاریخ کنکور که عوض نشد. میگن یا سهمیه یا تسهیلات میدن که امیدوارم سهمیه ندن! سهمیه بدن به کل منطقه میدن و عین بی انصافیه چون مثلا اینجا فقط و فقط خونه های حریم رود آسیب دیدن. دوست من الف دور اول که سیل اومد تا ٤-٥ روز اصلا متوجه نشده بود که چنین اتفاقی افتاده… آیا انصافه امثال الف ها سهمیه بگیرن؟ فکر کردین همینجا که یکی از شهرهای استان های سیل زده است داوطلب کمی داره؟ به همه سهمیه بدن که عملا فرقی با نبود سهمیه نداره که… درست مثل انتخاب وابس
خب اگه بگم امروز روز فوق العاده باحالیه کم
گفتم اول صب که بلند شدم پیام آقای مغرور رو دیدم درست دیشب من تصمیم گرفتم
که بزارم آدما برن یا بیان تو زندگیم اونی که میخواد بمونه برا موندن تلاش
میکنه اگه نه هم که هیچ !!خب اینکه به پسرا نمیشه اعتماد کرد یه حقیقت
محضههیچی یه استوری گذاشته بودم نوشتت بودم آیا میتوانید به این سوال
جواب بدید؟
۵نفر تو یه اتاقن شما یه نفرشونو گشتید حالا چند نفر تو اتاقن؟
اصلا
یک درصدم فکر نمیکردم که اون جواب بده !ولی بر
طبق نصّ کتاب مقدّس، خداوند متعال حضرت آدم; را از خاک بسرشت و روح خود را در او دمید تا به صورت نَفْس زنده درآمد. او آدم را به صورت خود آفرید. پس از آفرینش انسان، در مشرق عدن باغی غرس کرد و انسان را در آن سکنی داد.
در این باغ، خداوند انواع درختان زیبا و خوشخوراک را رویانید تا آدم و همسرش از آن بخورند، اما درخت حیات و معرفت را در وسط باغ قرار داد و به آدم امر کرد که از آنها نخورد، زیرا اگر از آن بخورد خواد مُرد.
مار که هوشیارترین حیوان صحرا بود، زن آدم
همه می‌ دانستیم که این روز می‌ آید. اصلا کسی غیر از این تصوری نداشت. اصلا نمی‌ شد غیراین فکری دیگر کرد. سرانجامِ حاج قاسم شهادت بود؛ شهید حاج‌ قاسم سلیمانی، فرمانده سرافراز سپاه اسلام. اما انگاری دلمان آماده این خبر نبود و تحمل‌مان خیلی کمتر از شنیدن. همه آنهایی که خبر شهادت حاج‌ قاسم را شنیدند چند حال را با هم تجربه کردند. بهت. غم. درد. عصبانیت و فکر انتقام.حاج قاسم را مظلومانه زدند. با برنامه قبلی، به گمان اینکه علم زمین می‌ ماند. زهی خیال
حتما با فواید ماساژ شما هم آشنایی دارید و حداقل برای یکبار هم کشده بصورت غیر حرفه ای ماساژ را تجربه کرده اید ، حتما احساس خوش آیند بعد از ماساژ و سرحال شدن آن را نیز حس نموده اید. در این مطلب به معرفی یک وش درمانی با استفاده از همین ماساژ خواهیم پرداخت و از فواید بیشمار آن برای سلامت بدن و بخصوص صورت صحبت خواهیم نمود.فواید ماساژ درمانی را در دسته های زیر می توان طبقه بندی نمود:+ ایجاد گردش خون و اکتیو کردن ناحیه ای که تحت ماساژ قرار می گیرد+ شل ک
اگر مسیحی بودم این یکشنبه برای دعا می‌رفتم کلیسا و بعد از پایان دعا کردن، می‌رفتم پیش پدر روحانی تا اعتراف کنم:پدر! آن روز که وقتی هنوز در جدایی موقت بودیم و از من پرسید «تو هم دلت برام تنگ شده؟» دروغ گفتم. دلم برایش تنگ نشده بود. اتفاقا از نبودش نفسی راحت می‌کشیدم و زندگی آرام و زیبا شده بود. پدر! خیلی وقت‌ها دلتنگش نبودم و دروغ گفتم. خیلی وقت‌ها دلم آغوشش را نمی‌خواست و دروغ گفتم. آه پدر! حتی خیلی وقت‌ها دلم نمی‌خواست که مرا ببوسد و اجازه








بسم الله الرحمن الرحیم
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرمایند:
*"اعلم الناس من جمع علم الناس الی علمه"*
" داناترین مردم کسی است که دانش مردم را به دانش خویش افزون کند ."
                                                                  بحار،ج۱ص۱۶۴
 
تکریم و نکوداشت مراسم،خاطره ها و قدم های بزرگ خصوصا در امر آموزش و پاسداشت مقام معلم، تجلیل شرافت انسانی است.
خدای را سپاسگزاریم که در چنین روزی یعن
یا شما خودتان را دوست دارید؟چقدر دوست دارید؟اصلا خودتان را دوست دارید؟شاید این سوال از نظر بعضی ها عجیب و غریب باشد:
مگه می شه ادم خوش رو دوست داشته باشد یا نداشته باشد؟!دوست داشتن مگه مخصوص دیگران نیست.اخه که چی ادم خوش رو دوست داشته باشه؟
بله شاید یک از سخت ترین کارها دوست داشتن خودمان باشد.به همین دلیل این موضوع خیلی مهم است.تاجایی که بود و نبودش می تواند زندگی را دچار تغییر و تحول اساسی کند.ادمی که خودش را دوست نداشته باشد و با خود دشمن با
به وبسایت بعضی ادمها که سر میزنم، خجالت میکشم وبلاگم رو معرفی کنم بهشون و اگه کامنتی براشون میزارم ادرس وبلاگم رو درج نمیکنم. گاهیم مینویسم و اصلا روم نمیشه براشون ارسال کنم.
محتوای نوشته هاشون. سبک نوشته هاشون. موضوعاتی که مینویسن و دیدشون نسبت به دنیای اطراف رو که میبینم بیشتر مواقع غمگین میشم و غبطه میخورم. که پس چرا من انقدر سطحی به موضوعات نگاه میکنم.
بعد یاد اون جمله ای میافتم که میگی ما از متوسط 5 نفر ادم دور و ورمون بیشتر نمیشیم.
به ادم
یک روز دختر یا پسرت، که هر کاری تونستی برای رفاه و آرامشش کردی، میاد بهت میگه دیگه نمی‌خواد با شما یعنی پدر و مادرش زندگی کنه. تعجب می‌کنی و ناراحت می‌شی. فکر می‌کنی کجا دیگه این همه عشق بی‌منت به پاش ریخته می‌شه، کجا هر وعده غذای گرم می‌گذارند جلوش، کجا غیر این خونه و کنار پدر و مادرش می‌تونه این‌قدر امن باشه. اما می‌دونی؟ نه تو کم گذاشتی و نه اون ناسپاسه. یک نیازی هست به اسم استقلال که از یک سنی میاد سراغت. شاید تو قبل این که نیازت به مرز
دائما به یادش هستم. غذا درست می‌کنم و می‌گویم چطور می‌تواند غذا درست کند؟ سحری و افطار می‌خوریم و به او فکر می‌کنم. هنگام خرید کردن و بیرون رفتن هم. تا وقتی گیر بیاورم و از کاری فارغ شوم، از ته ذهنِ شلوغم خودش را می‌کشاند جلو تا بیشتر فکر کنم. به اینکه در دلش چه می‌گذرد حالا که شوهرش نیست؟ خانه‌شان را هزار بار در ذهنم تجسم کرده‌ام. اتاق‌ها، آشپزخانه، هال؛ مبل‌ها و صندلی‌ها و حتی هودی که دیگر برای سیگار کشیدن شوهرش روشن نمی‌شود. حتی به ب
خواب عمیق بعد از ظهرم همراه بود با کابوس پسرک دانشجوی پزشکی آفتاب مهتاب ندیده ی همسایه. نمیتونم درک کنم چرا انقدری ذهنم رو مشغول کرده که حالا تو خوابمم میاد! نه تا به حال دیدمش و نه تا به حال حتی صداش رو شنیدم و تنها آثاری که ازش دیدم یه جفت دمپایی ابی پشت در خونه شه و یه روپوش پزشکی سفید اتو شده که پشت پنجره ی ماشینش آویزون شده.
البته نمیشه اسمش رو گذاشت کابوس. فقط اندکی اعصاب خورد کن بود.
نکته عجیبش هم اینجا بود که پسرک نه صورت داشت ک و نه صدا تو
باتری انرژی خورشیدی
انرژی خورشیدی نامحدودی است و کارایی بسیاری دارد و باید این انرژی را ذخیره ه نمود و از آن د ر نبودش استفاده کرد . باتری خورشیدی این امکان را میدهد که انرژی خورشید را ذخیره و استفاده نمود .
پنل‌های خورشیدی را در پشت‌بام‌ها میگذارند و این پنلها محبوبیت بسیاری بین مردم دارند .
در واقع باطری خورشیدی برای بهره‌برداری از یک منبع انرژی پاک و تجدیدپذیر است. و صنعت انرژی خورشیدی را متحول نموده است . و با ذخیره کردن انرژی در طول رو
توبه جناب فیض کاشانی اعلی الله مقامه از فلسفه و تصوف
فیض کاشانی داماد و بهترین شاگرد ملاصدرا بود که در اواخر عمر خود از روش صوفیانه توبه کرد و بازگشت؛ بنا بر این صوفی خواندن وی پس از تصریح او به ندامت و پشیمانی ناصحیح است.
او در رساله الانصاف می‌نویسد:
نه متکلمم و نه متفلسف و نه متصوفم و نه متکلف بلکه مقلد قرآن و حدیث و تابع اهل بیت آن سرور (علیهم السلام)، از سخنان حیرت افزای طوایف اربع ملول و بر کرانه، و از ما سوای قرآن مجید و حدیث اهل بیت (علیه
در ولایتی گل و بلبل، استر فروشانی کیسه دریده گرد آمده، خلق را بازیچه و خود را تطمیع نمودند. بر ترکمن و تازی رخصت حضور ندادند و خود را بر وجود هر ستور منحصر دانستند. کور و کر و چلاق عرضه داشته و از شدت التفات به ریش خلق خنده ها کرده و فزونی شمار اموات وقایع بر گردن دیگری نهادند. آزمندان بر منع ینگه دنیا تمسک جسته خلق را از ابزارگان مترقی محروم نموده و امکان وصول خود به آن رها نمودند. هرچه استر معیوب تر، بهای آن بیشتر و دوستدار آن افزون تر...
"وای ب
چرندیات فرار، دروغ محض است.
نفس به سینه‌ی عشاق که رسد، همه دوان دوان به سوی معشوق رهسپار خواهند شد. البته خدا داند که سیل دانشجویان رفته به بلاد کفر، فقط برای گرفتن نفس و بازگشت به معشوق است وگرنه برای همه ما واضح است که تمام این چرندیاتی که درباره‌ی فرار میگویند همه دروغ محض است.
دیگر چهار سال میشود که آذر ماه به یاد رفقای رفته، با رفقای نرفته دیدار تازه میکنم. سال اول تماس میگرفتیم و با رفقای آن‌ور آبی‌مان سخن میگفتیم. سال دوم و سوم را تما
وقتی یک مدت طولانی غذا به بدن نرسه ،یقینا بدن واکنش نشون خواهد داد، اینجا دیگه بحث ضرورت مطرحه و گوشت مردار و انسان هم مباح خواهد بود!
اگر از گوشت مردار تغذیه بشه زنده خواهد ماند اما عذاب وجدان میگیره و تصمیم می گیره از مردار تغذیه نکنه اما باز هم از گرسنگی به گوشت مردار پناه میبره، بعد از یک مدت که گوشت مردار هم تموم میشه ، تنها راه زنده موندن، تغذیه از بدن خودش هست، حالا هر چقدر این کار دردناک و تهوع آور باشه.....
یک عده براشون زنده موندن مهمه
درگیر کارهای اداری بودم امروز. در تلاشم به یه روشی، ده دلار از هزینه‌ی تمدید پاسپورتم کم کنم. ده دلارم ده دلاره خب، به قیمت امروز، پونزده اسفند نود و هفت خورشیدی، میشه صد و سی و پنج تومن. کمی اینور و اونور شوت شدم و چون دیدم خیلی شلوغه، گفتم برم سفارشی مامان رو بخرم و دوباره برگردم که خلوت بشه. سفارشی خریدن همانا و دیدن کتاب‌فروشی همانا. سه تا کتاب برای دختران خواهر و برادرم خریدم. یکیشو در واقع مجبور شدم :| کتابش شش ورق بیشتر نداره، از این ورق
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
از قدیم گفته اند قیمت و ارزش هر چیزی در نبودش مشخص میشود
از مولوی ها و ماموستا ها و ملا های اهل سقیفه بویژه از مولوی عبدالحمیدسوال می کنم،اگر در غزوه احد که عمر وابابکروعثمان پیامبر را تنها رها کردن و هرچه پیامبر صدا کردشان جواب ندادند 
واگر در احزاب که عمر و ابابکر ترسیدند در مقابل عمرو قرار بگیرند و با تعریف از عمرو روحیه ترس را القاء کردند و وقتی پیامبر وعده بهشت به ایشان داد باز ه
 
بعدازظهر داشت میرفت، گفتم شب میمونی؟ گفت نه
گفتم بمون!
گفت چطور؟ گفتم «به ... بخاطر نبودنش»
وقتایی که کارم تمرکز زیادی میخواد دور و برم باید خالی باشه. سر یکی از کارام که خیلی سنگین بود تا میشد دور و برم نمیومد. بهش میگفتم اول کارم تقدیمش میکنم به تو!
مینویسم «به ... بخاطر نبودنش»
حالا هر موقع نیاز به تمرکز و تنهایی دارم همین جمله رو میگم خودش میفهمه
اگه بدونه در نبودش خودم پا شدم رفتم بیرون و بعدشم به جای تمرکز رو کارم داشتم فیگارو و چند تا سای
 
بعدازظهر داشت میرفت، گفتم شب میمونی؟ گفت نه
گفتم بمون!
گفت چطور؟ گفتم «به ... بخاطر نبودنش»
وقتایی که کارم تمرکز زیادی میخواد دور و برم باید خالی باشه. سر یکی از کارام که خیلی سنگین بود تا میشد دور و برم نمیومد. بهش میگفتم اول کارم تقدیمش میکنم به تو!
مینویسم «به ... بخاطر نبودنش»
حالا هر موقع نیاز به تمرکز و تنهایی دارم همین جمله رو میگم خودش میفهمه
اگه بدونه در نبودش خودم پا شدم رفتم بیرون و بعدشم به جای تمرکز رو کارم داشتم فیگارو و چند تا سای
عشق را ساحت‌هاست!

اما برترین، همان عشق حقیقی است!

چیزی عجیب! سخت عجیب !

چیزی که توصیفش تنها به دیوار کوبیدن سری است که سودای عاشقی دارد!

چیزی که اگر نباشد، چنان بر نبودش می‌گریند که توگویی عالم به سرانجام رسیده است و اگر باشد، چنان آرامشی تو را و تمامیت تو را فرا می‌گیرد که انگار جهان سال‌هاست که به پایان رسیده است و تو فارغ‌بال از تمام اوهام و ایهام و ابهام، کنون، در کنج گرم چوب‌کلبه‌ای در دل جنگل کز کرده‌ای و موسیقی نیم‌نواخت آتشی در
 
نکات تفسیری آیه 5 سوره حمد:

۱ - تنها خداوند
شایسته و بایسته پرستش است.
 
۲ - ربوبیت
خدا بر هستى، رحمانیت و رحیمیت او و مالکیتش بر روز قیامت، دلیل شایستگى او براى پرستش
رب العلمین. الرحمن الرحیم. ملک یوم الدین. إیاک نعبد
 
۳ - باور به
ربوبیت خدا، رحمت آفرینى و مالکیتش بر روز جزا، وادار کننده آدمى به پرستش او رب العلمین.
الرحمن الرحیم. ملک یوم الدین. إیاک نعبد
 
۴ - شناخت
خدا و صفات او، راه دستیابى به توحید عبادى است. الحمد للّه رب العلمین ... إیاک نع
آسمان
با چشم دل امشب تماشا کن زمین را
 سجده ی شکر علی(ع) آن قبله ی اهل یقین را
چشم بگشا و تماشا کن یل ام البنین(س) را
آسمان امشب ببین ماه امیرالمومنین(ع) را
حضرت
عباس(ع) را بنگر به بالای دو عالم
او ز او ج آسمان کرده تماشای دو عالم
راه و رسم او شده اکنون معمای دو عالم
اوست ابراهیم و موسی یا میسحای دو عالم
ماه
و خورشیدند هر دو ذره ای از نور رویش
هر که او را دید شد مست از می ناب سبویش
آب دریاهای عالم قطره ای از آبرویش
مرغ جان دائم به پرواز است در بالای
آسمان
با چشم دل امشب تماشا کن زمین را
 سجده ی شکر علی(ع) آن قبله ی اهل یقین را
چشم بگشا و تماشا کن یل ام البنین(س) را
آسمان امشب ببین ماه امیرالمومنین(ع) را

حضرت
عباس(ع) را بنگر به بالای دو عالم
او ز او ج آسمان کرده تماشای دو عالم
راه و رسم او شده اکنون معمای دو عالم
اوست ابراهیم و موسی یا مسیحای دو عالم

ماه
و خورشیدند هر دو ذره ای از نور رویش
هر که او را دید شد مست از می ناب سبویش
آب دریاهای عالم قطره ای از آبرویش
مرغ جان دائم به پرواز است در بالای
 
بنام هست و نیستِ بود و نابود
بنام آنکه بی کیهان همی بود
برای هر چه نابودش شود بود
برای مادرم چون مادرم بود
برای کوهسار و دشت و دریا
برای جنگل و یک مرد تنها
برای زن زبانم نیک گردید
جهانی در نبودش نیست گردید
برای این و آن گویم فراوان
که شاید بشنود هر گوش نادان
چنین گفتیم و گویند از پس ما
برای ما نگفت آن مرد تنها
 
 
دنیای حقوق را می‌توان از جهات گوناگونی تقسیم‌بندی کرد. برای مثال حقوق به اعتبار اشخاص موضوع آن به حقوق عمومی و خصوصی یا به اعتبار نوع آن از باب وضع قواعد و اعطای حق و شیوه‌ی اجرای آن قواعد و استیفای حق به حقوق ماهوی و شکلی یا به اعتبار موضوعات به حقوق کیفری، تجارت و ... تقسیم شده است. از دیگر تقسیمات موجود در عالم حقوق تقسیم آن به حقوق داخلی و بین‌المللی است که ناظر به روابط اشخاص در قلمرویی فرای سرزمین متبوع‌شان می‌باشد.
علاوه بر تقسیمات
شنبه 6/7/98:دیروز و پریروز حالم به شدت بد بود.از دستش خسته شدم.وحشتناک ترین بهونه گیری ها رو میکنم و با خونسردی تماااام هیچ کاری برای بهتر شدن حالم نمیکنه.2 هفته است که ندیدمش اما اصلا حرفی از دیدن همدیگه نمیزنه.دیشب هم قشنگ،خیلی شیک جواب نداد.
صبح بعد از یه دعوای مفصل میگه بریم سفر.میدونم که اگه دختر عاقلی باشم نباید برم،میدونم که زن جذاب نمیترسه ولی دلم نمیاد قرص و محکم بگم که نه نمیام.تو با من رفتار بدی دارم و من دلم نمیخواد درگیر کسی باشم که م
دانلود آهنگ میمیری کس نگی تتلو
متن آهنگ (میمیری کس نگی امیر تتلو) 
این یکیو تو مسجد گوش کن بعضی وقتا همه چی قرمزه
مثل هتریک پرسپولیس اما بعدش همه چی آبیه مثل استقلال
پریروز به خودم یه چک زدم که پاشو اس ام اس هاتم نخونده
زدم همه رو پاک شد چون موندنت فرقی نداره آ
تو ازت چیزی نمونده یه نگاه وحشی انگار حتی
همه موهاتو سوزونده ا آهان یه دهن پر سیاهی
رنگ لباتو پرونده هه یه بغل پر تباهی رو تو مهره حفظو کوبونده
من به فکر ساختن تو فکر خود زنی میمیری نگی می
پی نوشت تکمیل شد .


وقتی این هست اون نیست . وقتی اون هست این نیست .
وقتی " تو " هستی به تعادل می رسم !
به همین سادگی ...
نیستی پس همیشه نامتعادلم . انگاری گم شدم . گیجم . تمرکز ندارم . سالهاست ...حسابش را تو بهتر داری !

وقت هایی که احساس ضعف میکنم یا زیر بار مشکل یا مشکلات دارم له میشم (خیال کن که زیر یک پرس 50 تنی هستی under pressure ) دلم میخواد یک آغوش امن باشه و به جای اون 50 تن در حد یک کیلو  و توسط بازوهاش به بدنم فشار بیاره و 5000 تن احساس امنیت کنم  و رها بشم از
نمی‌شود گفت صدای فریاد فقر را نمی‌شنوم.اصلا کسی هست نشنود؟ فکر نکنم.سخت است من اینجا پشت صفحه‌ی لپ‌تاپم نشسته‌باشم و برای خودم جمله بسازم و یکی آن‌سر دنیا در حال جان دادن باشد.نمی‌دانم.شاید جان ندادن من هم اشتباه باشد.شاید بهتر باشد دست از شب کردن صبح ها و صبح کردن شب ها بردارم.فایده ی زنده ماندن چیست وقتی هیچ چیزی برای لبخند زدن وجود ندارد؟ سراغ زاموفیلیایم هم خیلی وقت است نرفتم.یک سوم بهار هم که گذشته و نه درست و حسابی خودم را در باد های
نمی‌شود گفت صدای فریاد فقر را نمی‌شنوم.اصلا کسی هست نشنود؟ فکر نکنم.سخت است من اینجا پشت صفحه‌ی لپ‌تاپم نشسته‌باشم و برای خودم جمله بسازم و یکی آن‌سر دنیا در حال جان دادن باشد.نمی‌دانم.شاید جان ندادن من هم اشتباه باشد.شاید بهتر باشد دست از شب کردن صبح ها و صبح کردن شب ها بردارم.فایده ی زنده ماندن چیست وقتی هیچ چیزی برای لبخند زدن وجود ندارد؟ سراغ زاموفیلیایم هم خیلی وقت است نرفتم.یک سوم بهار هم که گذشته و نه درست و حسابی خودم را در باد های
نمی‌شود گفت صدای فریاد فقر را نمی‌شنوم.اصلا کسی هست نشنود؟ فکر نکنم.سخت است من اینجا پشت صفحه‌ی لپ‌تاپم نشسته‌باشم و برای خودم جمله بسازم و یکی آن‌سر دنیا در حال جان دادن باشد.نمی‌دانم.شاید جان ندادن من هم اشتباه باشد.شاید بهتر باشد دست از شب کردن صبح ها و صبح کردن شب ها بردارم.فایده ی زنده ماندن چیست وقتی هیچ چیزی برای لبخند زدن وجود ندارد؟ سراغ زاموفیلیایم هم خیلی وقت است نرفتم.یک سوم بهار هم که گذشته و نه درست و حسابی خودم را در باد های
مثل همین بازی بود.اصلا مشغول بازی بودیم. نشسته بودیم و علاوه بر بازی همیشگی و هر روزمان توی این زندگی نسبتا نکبت، بازی اضافه ای هم میکردیم....انگار که همان بازی کردن در زمین طاقت فرسای عمر کممان باشد انگار که به قدر کافی خسته نشده ایم.. باید چیزی را که در زندگی نداشتیم توی بازی رعایت میکردیم. تعادل! بازی تعادل بود. هرکس نقشش را با اضافه کردن چیزی از وجودش به مجموعه بازی میکرد. و باید هیچ چیزی به هم نمیریخت... مثل هر روز که نفس می کشیم زندگی میکنیم.
یک سری کلمات هستند مصدع اوقات یا مسدع اوقات یا مصدی اوقاتکه من خودم یک زمانی املای آن ها را بلد نبودم یا معنی آن ها را نمی دانستم. املای صحیح کلمات و طرز صحیح نوشتن آنان همیشه برای من مهم بوده است. املای درست کلمات و نوشتن درست کلمات برای ما مهم اند.
گفتم اینجا بنویسم که برای خودم مروری شود و از طرفی دیگر همیشه بماند.
شاید از خود بپرسید کدام درستند:
مصدع اوقات یا مسدع اوقات یا مصدی اوقاتذیق وقت یا ضیق وقت یا زیق وقت یا ضیغ وقت (به فرض که یکی از آن
خری آمد بسوی مادر خویش *** بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش 
 
برو امشب برایم خواستگاری *** اگر تو بچه ات را دوست داری 
 
خر مادر بگفتا ای پسر جان *** تو را من دوست دارم بهتر از جان 
 
ز بین این همه خرهای خوشگل *** یکی را کن نشان چون نیست مشکل 
 
خر از شادمانی جفتکی زد *** کمی عرعر نمود و پشتکی زد 
 
بگفت مادر به قربان نگاهت *** به قربان دو چشمان سیاهت 
 
خر همسایه را عاشق شدم من *** به زیبائی نباشد مثل او زن 
 
بگفت مادر برو پالان به تن کن *** برو اکنون بزرگان را خبر
پیام رییس دانشگاه فرهنگیان به مناسبت سالروز حضور رهبر معظم انقلاب در دانشگاه فرهنگیان

پیام رئیس دانشگاه فرهنگیان به مناسبت سال روز حضور رهبر معظم انقلاب در دانشگاه فرهنگیان 2

پیام رئیس دانشگاه فرهنگیان به مناسبت سالروز حضور رهبر معظم انقلاب در دانشگاه فرهنگیان 2

‹ ›
بسم الله الرحمن الرحیم
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرمایند: *"اعلم الناس من جمع علم الناس الی علمه"* " داناترین مردم کسی است که دانش مردم را به دانش خویش اف
پنج شنبه ی هفته پیش خانوادم برگشتن شهرمون و من موندم خونه مادربزرگم.دانشگاه از هفته دیگه شروع میشه.دلم میخواست چند روز رو تنها توی خوابگاه باشم اما فعلا خوابگاها بستس و نمیشه برم.هرچند خونه ی مادربزرگم بیشتر روز رو توی اتاقم و بیرون نمیام زیاد و همین تنهایی خوبه باز.٤ روزه از خونه بیرون نرفتم و آفتابو ندیدم:))عروسی دخترداییم خیلی خوب بود.خیلی خوش گذشت و بعد مدت ها تنها عروسی ای بود که کلی رقصیدم و پریدم شادی کردم و حس حوصله سررفتگی و تنهایی ن
یا لطیف
این روزها محبت و دوست داشتن آنقدر دستمالی شده و سطحی است که آدم ابا می کند از گفتن واژه ای مانند "عشق". "عشق" هم قدیمی اش خوب است. گرچه که "دوست داشتن واقعی" هر زمان تازه است. چقدر حافظ عزیز زیبا گفته است که : "یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب... کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است" ...
:::
"عشق" هم قدیمی اش خوب است. به لحاظ زمانی نمی گویم منظورم شکل ش است. عشق، اگرچه که قدیم ترها به زبان نمی آمد... اگرچه که در میان خیابان ها "نمود"ی نداشت. اگرچه که با هدی
 چقدر آدم بدعهدی هستم، نه ؟ الان که دارم این پست رو می نوسیم، روی مبل های دانشکده ی دارو لم داده ام و از لیوان آب طالبی م خرسندم . از ارائه ی پروپوزال برمی گردم و کمی از ارائه م ناراضی ام . دفاع پروپوزال آخرین بخش یک مدرسه ی تابستونه بود. زیر بار مدرسه له شدم تقریبا. مدرسه برابر بود محک زدن مهارت های بسیار . مهارت مدیریت کردن مشکلات درون گروه، مهارت پیشبرد کار وقتی که همگروهیت کاری انجام نمی ده، مهارت مدیریت کردن سو تفاهم . دلجویی از لیدری که هیچ
«ادگار آلن پو»-نویسنده آمریکایی قرن نوزده- که او را یکی از پایه گذاران داستان ِ کوتاه می دانند ظاهرا در جایی نوشته که هر وقت یک داستان نوشته شد، بایذ به اول داستان برگشت و هر جمله را که اضافه است و بود و نبودش در داستان تفاوتی ندارد ،حذف کرد. آنچه که می ماند جانِ داستان است و همان که باید باشد. 
بهانه ی من برای نقل این قسمت از گفته های آلن پو این است که تقریبا کمتر کسی با دقت و تیزبینی می تواند نصیحت این داستان نویس بزرگ را درک کند و یا اینکه به ا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها